می دیــدم ؛ آیــنده رو از پــیــش

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

می دیــدم ؛ آیــنده رو از پــیــش

زنی از من ، باید به زندگی برمی گشت

هیچ چیز تلخی ِثانیه های ِگذشته ای دور را از بین نمیبرد

اما زنی باید هر صبح موهایش رامی سپرد به باد

و درسکوتی ابدی به لبخندهای ِمصنوعی گره می خورد

زنی ازمن ، باید دست هایش را از روی ِاشک های ِنیمه شب ش ، می کشید

روی ِکلمه هایی که خالی از تشویش و ازدست دادن بودند

زنی ازمن ، باهر تقلایی ، باید می شد حرف های ِپنهانی ِلابه لای ِکلمه ها

زنی ازمن ، باید پاهایش را ازمرداب ِ خاطره ها می رساند به دریای ِفراموشی

باید می رسید به ساعت هایی که ازهر دلتنگی ای خالی بودند و به هیچ چیز فکر نمی کرد

به چشمان ِهیچ کسی فکر نمی کرد و پاییزها را بهارانه تر شروع می کرد

زنی ازمن .. باید همه چیز را فراموش می کرد ..

شایدمعنی ِزندگی همین بود



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |